صفحه اول تماس با ما RSS                     قالب وبلاگ
  
متن و رمان
ranius چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟

صفحه قبل 1 صفحه بعد

ابزار رایگان وبلاگ

طراحی سایت